یا کاشف الکرب
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : قطــــره

 

چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد

 چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد

 

سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست

هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد

 

بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست

این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

 

لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم

دستهای سائل از این در خجالت می کشد

 

طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی

بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

 

تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد

 

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد

 

نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست

آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد

 

***

آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد

 

دست این از دست آن و...دست آن از دست این....

آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد

***

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...ازاین چیزهاست

چشم خشک از چشمهای تر......

 علی اکبر لطیفیان

 



شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : قطــــره



یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 15:57 ::  نويسنده : قطــــره

 

مهمترین رویدادهای تاریخی روز اول ماه رمضان

دین - در نخستین روز از ماه مبارک رمضان 5 واقعه تاریخی- دینی روی داده است. در ادامه براساس سال وقوع، این رویدادها را می خوانید.

1- جنگ تبوک : اول ماه رمضان سال 9 هجری
در سال 9 هجری اول ماه مبارک رمضان جنگ تبوک که جنگ با رومیان بود به وقوع پیوست این جنگ را فاضحه نیز نامیدند علت آن رسوا شدن منافقینی بود که قصد داشتند پیامبر اکرم را در برگشت به قتل برسانند. در جنگ موته که البته جنگی رخ نداده بود در بازگشت چهل تن از منافقین پیشتر راه افتادند تا در مکانی مناسب از بالای صخره سنگها را روی پیامبر بیاندازند و ایشان را به قتل برسانند که اسب حضرت از جای تکان نخورد و ماجرا کشف شد در مدینه نیز منافقین داخلی در مسیر استقبال علی بن ابی طالب چاه حفر کردند و روی آن را پوشاندند تا علی (ع) در آن افتاده بر سر او بریزند او را بکشند که اسب آن حضرت نیز بر نزدیکی چاه توقف نمود و این توطئه نیز خنثی گردید در این جنگ پیامبر حضرت علی را جای خود در مدینه گذاشتند و حدیث منزلت در این جنگ توسط پیامبر در حق حضرت امام علی (ع) بیان گردید و جزء فضایل و افتخارات علی بن ابی طالب به شمار می آید. برخی تاریخ وقوع این جنگ را ماه رجب نیز ذکر کردند و همچنین از وقوع آن در ماه شعبان هم اسنادی دلالت دارد.
2- احتجاج ابی بن کعب بر علیه ابوبکر- سال 12هجری
پس از غصب خلافت امیرالمومنین علی (ع) توسط ابوبکر و دوستانش هر از گاهی در گوشه و کنار افرادی بودند که نمی توانستند از آن همه فضایل علی بن ابی طالب چشم بپوشند و در مقابل حکومت و خلافت گروهی که هیچ سوابق روشنی در اسلام جز همراهی اجباری در غار و تزویج با اکراه دخترانشان توسط پیامبر، نداشتند ساکت باشند و تحمل کنند اگر چه حکومت با آنها گاهی با سیاست و نرمی و گاهی با شدت و خشونت برخورد می کرد اما این افراد در هر فرصتی که مناسب می دیدند از علی بن ابی طالب دفاع می کردند و بر علیه خلیفه سخن می راندند از جمله ی آن پاک طینتان ابی بن کعب بود که در یکی از جمعه هایی که با اول ماه مبارک رمضان مصادف شده بود بعد از خطبه ی ابوبکر از جای بلند شد وفضایل علی بن ابی طالب را بر شمرد و خلیفه را رسوا ساخت او در این سخنرانی از غدیر و حدیث مشهور من کنت مولاه فهذا علی مولاه سخن گفت و حدیث منزلت و نیز دستور پیامبر بر اطاعت از اهل بیت را یادآور حضار شد.
3- مرگ مروان بن حکم- سال 65 هجری
پس از آن که یزید علیه اللعنه به درک واصل شد و پسرش معاویه از پذیرش خلافت سرباز زد امویان شخصی را که توان حکومت بر قلمروشان را داشته باشند نداشتند زیرا پس از مرگ یزید می گسار جنبشهای مکتبی و مردمی بر علیه حکومت اموی شدت گرفته بود، حکومت اموی دو نیروی قدرتمند یعنی توابین و مختار در کوفه و عبدا... بن زبیر در مکه را داشتند از این رو آنها ناگزیر حکومت را به پیر آل امیه یعنی مروان بن حکم سپردند مروان زمانی به حکومت رسید که آل زبیر تا حدودی توانستند متصرفات خود را گسترش دهند و مختار نیز ابن زیاد را به درک واصل کرده بود و حکومت خود را در کوفه تثبیت نمود اما مروان با سیره ی مستمره ی امویان که همانا تطمیع بود توانست دوباره نفوذ خود را بر مناطق از دست رفته گسترش دهد، مختار که در جنگ با مصعب به شهادت رسیده بود بزرگترین و قدرتمندترین حریف مروان از پیش رو برداشته شد و سرانجام تطمیع سرداران آل زبیر باعث تضعیف قدرت آنها گشته و در مقابل مروانیان شکست خوردند.
شخصیت مروان و پدرش در تاریخ بسیار نفرت انگیزاست او و پدرش نفرین شده ی پیامبر هستند وی پسر حکم بن ابی العاص بود و به وزغ بن وزغ مشهور بود وی و پدرش تبعیدی زمان رسول ا... بودند که در زمان عثمان به طائف بازگردانده شدند و توسط عثمان خمس آفریقا و مزارع فدک به او واگذار شد و دست راست عثمان گردید مروان و پدرش به دشمنی با آل ا... مشهور بودند او یکی از چهره های فتنه انگیز بعد از زمان پیامبر بود در جنگ جمل با تیری طلحه را کشت و پس از دستگیری، حسنین علیهما السلام را شفیع قرار داد و علی او را بخشید اما بیعتش را نپذیرفت و فرمود من به بیعت او نیازی ندارم دست او دست یهودی است اگر بیست بار هم بیعت کند باز مکر خواهد کرد. مروان مروج سب بر علی بود در مدینه بر منبر رسول ا... نزد انصار و مهاجر علی را دشنام می داد وی پس از مرگ یزید همسرش را به نکاح خود درآورد او پس از 9 ماه خلافت توسط همسر یزید با زهر مسموم شد سپس بالشتی بر دهان او گذاشت و با کنیزان بر روی او نشست تا این که در اول رمضان سال 65 هجری پس از 9 ماه خلافت در سن 61 یا 63 یا 81 سالگی به درک واصل شد.
4- ولایتعهدی اجباری امام علی بن موسی الرضا اول ماه  رمضان 201 هجری
مامون خلیفه ی سیاس عباسی که بسیار زیرکتر از اسلاف و اعقابش بود به جهت ایرانی بودن مادرش طرفداران زیادی در ایران داشت از این رو با زیرکی خود و حمایت ایرانیان بر برادر ضعیف النفس و عیاش خود امین که از خرد بهره ای نداشت پیروز شد و خلافت را سهم خود کرد. او که فردی زیرک و باهوش بود و اصول کارهای خود را با مدیریت و سیاست انجام می داد و نیز به همه ی جوانب شناخت کافی داشت متوجه نفوذ معنوی امام علی بن موسی الرضا (ع) در میان طوایف مختلف عرب و عجم گردید و از آنجا که پایه های حکومت وی بر حمایت مردمی بنا شده بود و با تزویر و ریا بر آنها حکومت می کرد برای آن که در تقابل با امام رضا مردم را با خود طرف نکند و از طرفی امام را بهتر زیر نظر و کنترل داشته باشد نیرنگی به کار برد و به بهانه ی ولایتعهدی، امام را به نزد خود فرا خواند تا هم مردم عوام بر این گمان باشند که مامون با امام رضاست و او را در حکومتش شریک کرده و هم آن که امام را در کنترل داشته باشد بر این اساس در 7 رجب سال 200 هجری نامه ای به امام نوشت و برای ولایتعهدی ایشان را به مرو فراخواند. مردم در اول ماه مبارک رمضان سال 201 با امام رضا به عنوان ولیعهد بیعت کردند .روزهای پنج و ششم نیز نقل شده است که روز اول به نظر قوی تر می رسد..اگر چه امام در طول مسیر خود در فرصتهای مناسب به سخنرانی و افشاگری می پرداختند و حرکت مرموزانه ی مامون را تبیین و افشا می کردند اما به هر تقدیر حکومت عباسی هرگز نمی توانست از قدرت و نفوذ آل هاشم چشم پوشی کند از این رو با این ترفند امام را با اجبار به عنوان ولیعهد معرفی و برای ایشان از مردم بیعت گرفتند.
5-وفات نفیسه خاتون بنت حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب : سال208 هجری
در اول ماه مبارک رمضان سال 208 هجری عارفه ی عابده نفیسه بنت حسن بن زیدبن حسن بن علی بن ابی طالب در مصر درگذشت وی همسر اسحق موتمن فرزند امام صادق بود و از مادر به حضرت عباس بن علی منتسب بود. نقل است که این بانو برای خود قبری کنده بود و در آن نماز و قرآن می خواند وی در اول ماه رجب بیمار شد و به همسرش که در مدینه بود با نامه ای اوضاع خود را منتقل نمود، در اول ماه رمضان شدت بیماری او به حدی شد که طبیب دستور افطار داد اما وی گفت سی سال است که از خدا خواستم با حالت روزه بمیرم و اکنون که روزه هستم افطار کنم؟ سپس به خواندن سوره ی انعام مشغول و به آیه ی: لهم دار السلام عند ربهم رسید مرغ روحش به ملکوت پر کشید.همسر ایشان زمانی رسید که وی از دنیا رفته بود او خواست که بدن را به مدینه ببرد اما مردم مصر از او مصرانه می خواستند که در مصر دفنش کند. اسحق موتمن در خواب پیامبر را دید که فرمود با اهل مصر در این ماجرا مخالفت نکن که بخاطر نفیسه خداوند برکاتش را نازل می کند و اسحق بدن را در مکان فعلی دفن کرد و مشهور است دعا در کنار قبر این بانوی بزرگوار مستجاب است.



چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : قطــــره

 

هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست

هر جا تب عشق است، دل در به دری هست

 

دیروز گدایان همه دنبال تو بودند

هر جا که شلوغ است یقینا خبری هست

 

اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند

دیدید که در طینت ما هم هنری هست

 

بازار مرا با قدمت گرم نکردی

یک چند غلامی که بیایی ببری هست

 

در غیبت شه روی به شهزاده می آرند

صد شکر که در خانه آقا پسری هست

 

هر جا قد وبالای رشیدی است، یقینا

دنبال سرش نیم نگاه پدری هست

 

یا حضرت ارباب،دمت گرم و دلت شاد

یا حضرت ارباب کرم،خانه ات آباد

 

داریم همه محضر تو عرض سلامی

تو شاهی و ما نیز هر آنچه تو بنامی

 

تا خانه ی آباد شما بنده پذیر است

نامرد ترینم نکنم میل غلامی

 

ای قامت قد قامت تو عین قیامت

قربان قدت صد قد و بالای گرامی

 

تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی

پس لطف بفرما وبفرما که کدامی؟

 

تو مفترض الطاعه ترین واجب مایی

هر چند امامت نکنی، باز امامی

 

هر کس که هوای پدری داشته باشد

خوب است که همچین پسری داشته باشد

 

انگار رسول است، نمایی که تو داری

انگار بتول است ،صدایی که تو داری

 

بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی

با این قد انگشت نمایی که تو داری

 

باید که برای تو کرم خانه بسازند

از بس که زیاد است گدایی که تو داری

 

از شش جهت کعبه دل لطف تو جاری است

از سفره ی پر جود و سخایی که تو داری

 

تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی

که منتظر توست، خدایی که تو داری

 

کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند

بگذار که عشاق به پای تو بمیرند

 

ای سیر کمالات همه تا سر کویت

ای آب فرات لب من آب وضویت

 

ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی

مانند حسن جود بود عادت و خویت

 

عالم همه حیران ابوالفضل و حسینند

ماتند ابوالفضل و حسین از گل رویت

 

پایین قدمهای حسین جای کمی نیست

جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت

 

اینقدر مزن آب به سرخی لب خود

حیف است که پیچیده شود اینهمه بویت

 

حیف از تو مرا عبد و غلام تو بدانند

باید که مرا عبد غلامان تو خوانند

 

ای زاده ی زهرا جگرت میرود از دست

امروز که دارد پسرت می رود از دست

 

ای کاش که بالای سرش زود بیایی

گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست

 

بد نیست بدانی ؛اگر از خیمه می آیی

با دیدن اکبر کمرت میرود از دست

 

افتادنت از زین پدرت را به زمین زد

برخیز و گرنه پدرت می رود از دست

 

برخیز که عمه نبرد دست به معجر

بر خیز به جان من و این عمه ات، اکبر



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : قطــــره

وقتي دلتنگ مي شوم ، ترانه هاي كاغذي ام ، از داغ سينه ام شعله ور مي شوند و مي سوزند . ترانه سوخته من اين حديث ناگفته درد ، قرائت دوباره يأس در فضاي جانگداز سوره تنهائيست . ترانه سوخته من ، ستايش آن همه زيبائي ، وقار و دلنوازي توست ، فرياد خسته ايست كه از زندان سينه ام برون مي آيد و لابلاي برگ برگ دفتر روزگار گم مي شوم .
آه … مي بيني آيه هاي تاريك زندگي مرا ؟ حديث كبود لحظه لحظه دردم را
 ؟ آه مي بيني سوز و آتش خفته قلبم چگونه از اعماق سينه ام گدازه مي كشد ؟ آري ، تو مي بيني و مي شنوي ؛ و چه درديست وقتي فرياد شنيده مي شود ولي پاسخ داده نمي شود ، زيرا كه تمام غمها به دوش پيكر خسته سپرده مي شود تا او خود كوله بار سنگين خود را بر دو بكشد .
آن همه گل غزل كه در لحظه آشنائي سرودم پس از رفتن تو خشكيده شد و
 در شتاب گامهايت بر باد رفت . و تو چشم در افق دوختي و رفتي و خورشيد را در ميان برفهاپنهان كردي وتمام سرما و تاريكي زمستان را به من سپردي تاگل شادي ام
منجمد
 شود و من ديگر نتوانم از اين ظلمت رهائي يابم .
تو رفتي و اين قصه كهنه را برايم
 به يادگار نوشتي ، تا كه من از آن نمايشنامه اي بسازم و با رقص قلم در دستان تو در صحنه هستي نقش ايفا كنم . بازيگر خسته صحنه زندگي سرود غمگين رفتن تو را فرياد مي كند تا كه بشنوي و پرده صحنه را بر اندازي . اما تو نيستي و نبودن تو حقيقت قصه توس



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : قطــــره

لم گريه مي كند ، با چشم خود و با خون سياه خود بر روي پيكر اين كاغذ كه همچون گيسوان من سپيد است از سياهي چشمان طلسم گشته تو مي نگارد . از اندوه كهنه دل افسرده من مي نگارد و در اين ميان قامت بلند تو را مي ستايد . حروف را به هم پيوند مي زند تا كلمات زاده شوند . آنگاه كلمات را كنار هم مي چيند تا كه جمله اي بر پا شود . با پيوند جملات اين ورق را تيره همچون شبهاي تنهائي من مي كند تا كه شايد در تار و پود اين حروف ، حقيقت پنهان عشق تو را آشكار سازد . شايد كسي پيدا شود و اين كهنه ورق را بخواند ، كسي كه درد مرا تجربه كرده باشد آه شايد او با من احساس همدردي كند و از اندوه من بكاهد .
اشك من با رنگ قلم ادغام مي شود و تصويري بديع
 ايجاد مي كند . شوق وصال تو در دلم به خروش مي آيد . اختيار را به قلم مي دهم تا هر چه مي خواهد از تو بنويسد . مي دانم كه از نجابت تو ، از عظمت تو و از غرور استوار تو خواهد سرود . دل را به دريا مي زنم ،تمام احساس خود را در رقص قلم مي يابم . آه قلم ترانه مي خواند و خود مي رقصد اما سكوت خلوت من هنوز پا برجاست . فغانش را مي بينم كه از تنهائي من شكوه مي كند ، از نا مهرباني تو گلايه مي كند و باز مي گريد . اين بار از بي اعتنائي تو مي گريد .
روزها در هم مي پيچيند و دل من در گيسوات
 تاب مي خورد . خاطراتت فضاي اتاق را عطرآگين مي كنند . گلي از بوستان خاطرات تو مي چينم . به شميم خوش آن سرمست و از خود بي خود مي شوم . در اين دنيائي كه يك رويش خوشي و روي ديگرش غم است بايد سرمست بود تا مثل سكه به دور خود چرخيد و آن موقع است كه معناي حقيقي زندگي را در تلفيق دو روي اين سكه مي يابي . در چرخش پوچ اين روزگار مردمك چشم قلم من هم مي چرخد تا تو را وصف كند ، تا بگويد در اين دنياي اندوه زده تو تنها نقطه اميدي ، توئي تنها دليل موجه زيستن من.
اشك چون ابري جلوي خورشيد
 چشم مرا مي گيرد . قلم بي وجود نور چشمانم در اين ظلمت به راه خود ادامه مي دهد بي آنكه بداند پايان راه چيست به اميد رسيدن به نهايت وصف تو پيش مي رود . چشم باز مي كنم ، عظمت تو و ذلت خود را در اين برگ كاغذ مي يابم .از شدت درد قلم را مي شكنم ، آه قلم جان مي سپرد و در آرزوي معصومانه خود مي مير



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:46 ::  نويسنده : قطــــره

خدايا ، توي رياضي زندگي بدجوري زير راديكال سخت تنهائي گير كردم و دارم مثل يك عدد اصم گم ميشم توي بازه باز آرزوهام كه تا بينهايت ادامه داره .
مثل يك نقطه
y خسته ، به دنبال x خودم تمام صفحه دو بعدي روزگار رو طي كردم . نمي دونم گزاره رابطه بينمون چيه ؟ ولي خوب مي دونم كه هر چه پيش مي ره من از xخودم دورتر ميشم.
خدايا
 بد جوري دلم براي دوراني كه كه يك عدد صحيح بودم تنگ شده . يك عدد صحيح ساده بدون هيچ توان و ضريبي كه دركش رو سخت كنه .
توي دنياي يك بعدي بچگيم فرمولهاي
 خوشبختيم چقدر ساده جلوه مي كردند! توي اون دنيام از مجهولات آينده خبري نبود . من بودم و يك جدول ضرب كه حسابش هميشه دو دو تا،چهار تا بود . قدر مطلق تمام كارهام با نيت كاهام هميشه برابر بود و من مي دونستم كه انتهاي محور زندگيم به سوي كيه ! هميشه اون بي نهايت پيش روم بود.
ولي كم كم با كشف رياضي زندگي فهميدم كه چه
 آسون مي تونم تبديل بشم به يك عدد مختلط و بعد اونقدر خودم رو گويا كردم كه حاضر شدم همه چيز رو به زبون بيارم و هيچ وقت نترسيدم كه اون بينهايت رو گم كنم . تازه فهميدم كه زندگي ابعاد ديگه اي هم داره .
كاش دفتر رياضيم گم مي شد ، كاش كتابم
 مي سوخت و من مي شدم صفر ! ولي من قاطي تمام اعداد شدم ، وارد تمام فرمولها شدم و بعد آلوده و گنگ رسيدم به اينجائي كه هستم . حالا مجموعه زندگيم تهي شده .
حالا
 حتي خودم هم نميدونم كه چي هستم ولي اينو خوب مي دونم كه اون بينهايت كيه، چيه و كجايت؟ اون بينهايت تو بودي و تو هستي و واسه من همين بسه!

 

 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : قطــــره


در امتداد شب نشسته ام ، در لبه تاريكي ، در بلنداي كوه عبوس ، در انتظار حادثه اي ... .
نشته ام آرام و صبور ، كوه بالين روئياهاي
 شيرينم و دشت بستر اشكان سردم . نشسته ام در انتظار حادثه اي كه شايد خبر از عشق دهد .
آن طرف شهري آلوده به دود ، آلوده به شور ، آلوده به شادي و اينجا خلوتي
 ساكت و آرام ، غلتيده در غم ، مملو از بوي درد . من از اينجا فاصله را ديد مي زنم . نه به فردايم اميدي ست و نه به ديروزم دلخوشي .
نشسته ام ، در حالي كه خلوتم
 گذرگاه هزاران ياد و خاطره دردآلوديست كه از صدها روز و شب ولگرد به يادگار دارم . در حالي كه چشمانم زار زار به حالم مي گريند و من اين دو را تنها با ياد گذشته تاريك دلداري مي دهم .
نشسته ام و سكوت با من است و چراغ ماه تاب و نسيم سرد
 پائيز . گاهي سكوت را مي شكنم ، آهي مي كشم ، ناله اي مي كنم و اگر حولصه اي باشد ترانه اي غمگين بر لب مي سرايم و كوه را با ناله ام به آتش مي كشم . آه ... كوه آرام و صبور ، با قلبي متورم از هزاران درد آدمي به ناله ام گوش فرا مي دهد بي آنكه كمي بخروشد و بي تابي كند .
نشسته ام بر لبه سراشيبي مرگ ، بي هراس از مرگ و تا
 جان باختنم لحظه اي بيش نيست و خوب مي دانم كه مرگ نيز از اين همه درد و رنج گريزان است .
نشسته ام بي آنكه بدانم چرا ؟ تنها نشسته ام و غم را در آغوش كشيده ام
. در سايه هاي ظلمت به دنبال حادثه اي مي گردم . حادثه اي كه بوي عشق دهد ، حادثه اي كه خبر از زندگي دهد ، خبر از آيه هاي خلقت ، هستي ، خبر از احساس وجود .
زمين و
 آسمان مي چرخند و من هنوز نشسته ام . فانوس چشمانم را مي افروزم . درتاريكي حادثه رامي جويم. به اندازه پهناي ظلمت منتظر مي مانم وهنوز نشسته ام .



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : قطــــره

دلم دگرنمي نويسد . دلم دگر از دردهاي خود نمي نويسد . قلم اراده ندارد . قلم جان ندارد .آن قدر از سردي نوشتم كه انگشتانم منجمد شد و من دگر توان رداشتن قم را ندارم . اين قلم كه اين همه راز در دل نهفته دارد ، براي ذستان من بار سنگيني ست .
نمي نويسم . چه سود كه بنويسم . آيندگان بر نوشته هايم خنده خواهند زد . كسي
 مثل من نيست . دنياي من به رنگي دگر است . آن قدر در رنگين كمان هستي كه همه اش تجلي خدا بود به دنبال رنگ آبي عشق گشتم كه دلم به هر رنگي آلوده شد . در ادغام رنگهاي زيباي خلقت بر دل پاك و بي آلايش من ، رنگ خاكستري زاده شد و تمام هستي مرا فرا گرفت . من از سپيدي دل به خاكستر وجود رسيدم ، به رنگ مرگ .
به دنبال واژه
 زندگي بودم ولي به معناي يأس دست يافتم . داغ تنهائي بر پيشاني ام خورد تا كه در اين جمعيت سوداگر من از دگران متمايز شوم . آرزوهاي زيادي داشتم ، آرزوهايم بر باد رفت . نه در دستم گنج قاروني دارم و نه به زير پايم قالي سليمان . دستان تهي مرا كه در دست خواهد گرفت ؟
قلم نمي خواست بنويسد اما كلمات پشت سر هم زاده شدند و قلم
 قابله اي بيش نبود . شايد قصه اي گفته باشم اما اين روايت يك درد است ، روايت يك عشق . نه خوني ريخته شد و نه ظلمي در كار بود تنها مرگ آهسته اي بود براي عاشقي دلخسته كه دنيا را جور ديگري مي خواست

 

 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : قطــــره

در انتخاب خطر ، استخاره ممنوع است

كلام، هيچ...كه حتي اشاره ممنوع است

نوشته اند به طومار جاده، با خط خون

براي مرد، عبور از كناره ممنوع است

مپیچ دور بدن‌هاي کشتگان، مهتاب

كفن براي تن پاره پاره ممنوع است

غرور، داد به چشمان تشنه لب، اخطار

كه سمت آب گوارا نظاره ممنوع است

تمام ماحصل نهضت حسين(ع) اين است

كه نام مرد به هر سنگ‌واره ممنوع است

نبينم اي غزل سرخ، بي‌طرف باشي!

صريح باش،دگر استعاره ممنوع است

شهادت آمد و هفتاد و دو نفر گفتند:

در انتخاب خطر استخاره ممنوع است...



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ

یک قطره آبم که در اندیشه دریـــــــا افتـــــادم و باید بپذیرم کـــه بمیــــرم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یا کاشف الکرب و آدرس kashefalkarb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 10300
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1